سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
قالب وبلاگ

قتل صبر

به مناسبت شب عاشورا

قتل صبر آن است که انسانی یا حیوانی را بسته نگه دارند و بکشند. در حدیث است که پیامبر (صلّی الله علیه و آله) کسی را اینگونه نکشت و از اینگونه کشتن چهارپایان نیز نهی شده است، یعنی اینکه جانداری را زنده نگه دارند و آنقدر به آن ضربه بزنند تا بمیرد. به شهداء و اسیرانی که کشته می شوند نیز «مصبور» گفته می شود. در مورد حیواناتی که زجرکش می شوند نیز به کار می رود.

از مظلومیت سیدالشهداء (علیه السّلام) و قساوت کوفیان از جمله آن بود که حسین بن علی(علیهما السّلام) را درحالی که هنوز رمق در بدن داشت، مورد ضربه های شمشیر و نیزه قرار دادند و سر مقدسش را جدا کردند.

امام سجاد (علیه السّلام) به عنوان افشاگری از ستم یزیدیان، در خطبه ای که در کوفه در حال اسارت خواند از جمله فرمود: أنا ابن من قُتل صبراً و کفی بذلک فخراً[1]؛ من پسر کسی هستم که به قتل صبر کشته شد و همین افتخار مرا بس.[2]


[1]. مقتل مقرم، ص411?

[2]. فرهنگ عاشورا، ص382?

از وبلاگ حمیدرضا فلاح


[ چهارشنبه 92/8/22 ] [ 8:14 عصر ] [ م.بازمانده ] [ نظرات () ]

شریح قاضی از خواص بود!!

قاضی بود.....
یعنی حقوق خوانده بود
سرهنگ؛ امنیتی یا نظامی و... نبود!!

چه کرد؟؟!
فقط سر را به زر فروخت!
همین....


[ یکشنبه 92/8/19 ] [ 12:33 عصر ] [ م.بازمانده ] [ نظرات () ]

یک قدم جلوتر

شیخ یک بار به طوس رسید. مردمان از شیخ استدعای مجلس کردند. اجابت کرد.

بامداد در خانقاه استاد تخت بنهادند. مردم می آمد و می‌نشست.

چون شیخ بیرون آمد مقریان قرآن برخواندند و مردم بسیار درآمدند، چنانک هیچ جای نبود.

معرف بر پای خاست و گفت: «خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید

شیخ گفت: .....«و صلی الله علی محمد و آله اجمعین.»

و دست به روی فرو آورد و گفت:

«هر چه ما خواستیم گفت، و همه پیغمبران بگفته‌اند، او بگفت که از آنچه هستید یک قدم فراتر آیید

کلمه‌ای نگفت و از تخت فرو آمد و برین ختم کرد مجلس را.

(اسرارالتوحید فی مقامات ابوسعید ابوالخیر، محمد بن منور)


[ دوشنبه 91/12/7 ] [ 7:19 عصر ] [ م.بازمانده ] [ نظرات () ]

   میرسدهر شب صدای گریه از ....                زیر سقف و سرپناهی سوخته
ماه را می بینم و حالم وخیم.....                  می شود با یاد ماهی سوخته
بعد تو هر شب نسیمی خسته ام                   می چکم در عمق چاهی سوخته
بعد تو هر روز زانو در بغل                          خیره می مانم به راهی سوخته
رفتی و از تو برایم یادگار.......                   مانده یک چادر سیاهی سوخته
می وزد در خانه ام عطر پر                          مرغ عشق بی گناهی سوخته
میخ دارد خودنمایی می کند                              در میان قتلگاهی سوخته 
 ای ملیکه! پادشاهت آمده                         در دل شب با سپاهی سوخته
       رفتی و....باور کن از عمر علی            مانده یک چندین  صباحی سوخته        


[ دوشنبه 89/2/13 ] [ 6:38 عصر ] [ م.بازمانده ] [ نظرات () ]
استاد روپوش سفید و تمیزی پوشیده بود تا گرد گچ روی لباسش ننشیند. صدایش سخت به ما که ته کلاس بودیم میرسید.

می گفت: تمام عضلات بدن از مغز دستور می گیرند اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع شود اعضا هیچ حرکتی نخواهد داشت.اگر هم داشته باشند کاملا غیر ارادی و نامنظم خواهد بود.حرف استاد که به اینجا رسید..یکی از دانشجوها که مسن تر از بقیه بود و همیشه ساکت بلند شد و گفت:ببخشید! استاد وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشم هایش برد تا یک دقیقه بعد الله اکبر می گفت.


[ سه شنبه 89/2/7 ] [ 9:43 صبح ] [ م.بازمانده ] [ نظرات () ]

    ((تقدیم به جا ماندگان پرواز سیزده پنجاه و نه هواپیمایی آسمان))

 تو روزایی که چشامون کمی کم سو شده بود...

واسه ما ندیده ها عشق، چی؟کجا؟کو؟ شده بود...

 «خرّم آن روز کزین منزل ویران بروم»*

حافظانه های پرواز پرستو شده بود

 اما ما چشمامونو رو آسمون بسته بودیم

واسه درد دلمون زندگی دارو شده بود
کاشکی باغچه ی دعامون پرِ از لاله می شد

یا نمازمون  پر از گُلای شب بو شده بود
کاش پلنگ دلمون خیره به مهتاب می موند

دلی که در به در چشمای آهو شده بود
------------------

*-فال شهید سید مرتضی آوینی

 

 

 


[ سه شنبه 89/1/31 ] [ 11:42 عصر ] [ م.بازمانده ] [ نظرات () ]

       دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظه ی باران نرسیده است؟و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است،به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید،بنویسد:که هنوزم که هنوز است ،چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟دل عشق ترک خورد،گل زخم نمک خورد،زمین مرد،زمان بر سر دوشش غم واندوه به انبوه فقط برد،فقط برد،زمین مرد،زمین مرد.خداوند گواه است ،دلم چشم به راه است،و در حسرت یک پلک نگاه است. ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی،برسد کاش صدایم به صدایی...   (برقعی)


[ چهارشنبه 89/1/25 ] [ 2:40 عصر ] [ م.بازمانده ] [ نظرات () ]
          


درباره وبلاگ

میگن وقتی بچه شیشه میشگنه! اگه با مرام باشه میره قلکش رو میشکنه! و میره پیش صاحب شیشه و میگه همه پولم همینه... اونم اگه مثه بچه با مرام باشه... اشک بچه رو پاک میکنه و میگه حالا که خودت رو شکسته منم می بخشمت..... خدایا هم دلمون شکستست... هم قلکمون... اصلن بضاعت ما مزجاته! تازه گم هم شدیم... کسی نیست ما رو پیدا کنه؟! + و اکنون در سال 91 خانوداگی و دوستانه کردیم این وبلاگ رو برای نوشتن از سبک زندگی، یک زندگی به سبک ایرانی اسلامی تجربه ها و حکایت ها و آشپزی ها . .... هر چه به درد یک زندگانی! بکند
آرشیو مطالب


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 55695