سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
قالب وبلاگ

گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟
 دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود
روزی سه چهار دیگ چلو می‎فروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند،
اما یک‌باره اوضاع زیر و رو شده، مشتری‌ها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمی‌شود ...؟

شیخ-رچبعلی خیاط- تأملی کرد و فرمود
«تقصیر خودت است که مشتری‌ها را رد می‌کنی»

مرشد-چلویی- فرمود
من کسی را رد نکردم،حتی از بچه‌ها هم پذیرایی می‎کنم و نصف کباب به آنها می‌دهم.

شیخ فرمود
«آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟»

مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد
و شتابان در پی آن سید راه افتاد
او را یافت
و از او پوزش خواست
و پس از آن تابلویی بر در مغازه‌اش نصب کرد
و روی آن نوشت

« نسیه داده می‌شود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می‌شود»


[ سه شنبه 88/8/26 ] [ 9:15 صبح ] [ مخبت ] [ نظرات () ]
          


درباره وبلاگ

میگن وقتی بچه شیشه میشگنه! اگه با مرام باشه میره قلکش رو میشکنه! و میره پیش صاحب شیشه و میگه همه پولم همینه... اونم اگه مثه بچه با مرام باشه... اشک بچه رو پاک میکنه و میگه حالا که خودت رو شکسته منم می بخشمت..... خدایا هم دلمون شکستست... هم قلکمون... اصلن بضاعت ما مزجاته! تازه گم هم شدیم... کسی نیست ما رو پیدا کنه؟! + و اکنون در سال 91 خانوداگی و دوستانه کردیم این وبلاگ رو برای نوشتن از سبک زندگی، یک زندگی به سبک ایرانی اسلامی تجربه ها و حکایت ها و آشپزی ها . .... هر چه به درد یک زندگانی! بکند
آرشیو مطالب


بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 56596