گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟
دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود
روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتریها فراوان بودند،
اما یکباره اوضاع زیر و رو شده، مشتریها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمیشود ...؟
شیخ-رچبعلی خیاط- تأملی کرد و فرمود
«تقصیر خودت است که مشتریها را رد میکنی»
مرشد-چلویی- فرمود
من کسی را رد نکردم،حتی از بچهها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها میدهم.
شیخ فرمود
«آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟»
مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد
و شتابان در پی آن سید راه افتاد
او را یافت
و از او پوزش خواست
و پس از آن تابلویی بر در مغازهاش نصب کرد
و روی آن نوشت
« نسیه داده میشود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت میشود»